دختر و پسر دانشجو قربانی عشق یک طرفه
«اسماعیل» حس میکرد در آغاز یک تلاش دوباره است و سرفصل جدیدی در زندگیاش گشوده شده است. شوق تحصیل در دانشگاه و ساختن آیندهای روشن، خستگی کنکور را از تنش بیرون کرد. از این که فرصتی دیگر برای تلاشی نفسگیر و آیندهساز یافته بود، به خود میبالید و فکر میکرد این پیروزی، پایان همه سختیهایش خواهد بود و پا به جاده بیانتهای خوشبختی http://rizba.blogsky.com/گذاشته است اما…
«اسماعیل» کتاب ادبیات را که بست، برای چندمین بار به فکر فرو رفت. احساس میکرد در آستانه ۲۰ سالگی ازدرون تهی است و دلش میخواهد قلبش برای یکی تا آخر عمر بیقرار و شوریده بتپد.
پائیز سال ۸۵ اراک فرا رسیده بود که احساس کرد باد برایش بوی عاشقی آورده است. «اسماعیل» در نخستین ترم تحصیلی در رشته مهندسی برق با دختر دانشجویی به نام «هاله» آشنا شد. آنها بعضی از درسها را با هم در یک کلاس میگذراندند و از همان جا بود که پای پسر جوان به ماجرای پر دردسر باز شد. «اسماعیل» با تمام وجود در عشق «هاله» میسوخت و لحظهای از یاد دختر مورد علاقهاش غافل نبود. او آرزویی جز وصال و زندگی در کنار دختر آرزوهایش نداشت و سرانجام در یک روز بارانی پس از تعطیلی کلاس، دلش را به دریا زد و همه رازها و ناگفتههایش را به زبان آورد.http://rizba.blogsky.com/
«اسماعیل» با شرم و دستپاچگی از علاقه و عشقش برای ازدواج با «هاله» گفت و از او خواستگاری کرد اما برخلاف انتظارش، با پاسخ سرد و منفی همکلاسیاش روبهرو شد. «هاله» میگفت میخواهد ادامه تحصیل دهد و قصد ازدواج ندارد. او نه تنها گفتههای پسر عاشق را جدی نمیگرفت، بلکه مسخرهاش هم میکرد. بارها نیز با تندی از او خواسته بود تا این قضیه را برای همیشه فراموش کند اما «اسماعیل» باز هم به تلاش خود ادامه میداد. او چندی بعد یکی از دوستانش را واسطه قرار داد.
با آن که «هاله» هنوز ابراز علاقهای نکرده بود اما پسر دانشجو حس میکرد دوستانش میتوانند او را راضی به این وصلت کنند. زمان میگذشت و «اسماعیل» همچنان به آرزوهایش فکر میکرد. حال آن که نوع برخوردهای «هاله» موجب افت تحصیلی شدید «اسماعیل» شده و پسر جوان در فصل پر اضطراب امتحانات تنها به دختر جوان و کاخ آرزوهایش میاندیشید. «اسماعیل» آن روز صبح امتحان نفسگیری در پیش داشت اما همین که از خوابگاه پسران خارج شد و به طرف دانشکده فنی به راه افتاد، وسوسهای شوم به جانش افتاد. نکند «هاله» قصد ازدواج با دیگری را دارد و…
پسر دانشجو از شدت بیقراری و اضطراب میلرزید. ناگهان به یاد حرفهای «هاله» افتاد که چند بار از او خواسته بود برای همیشه فراموشش کند و… با این حال به خودش دلداری داد و کمی آرام شد اما پس از اعلام نتایج امتحانات وقتی پی برد در ترم اول مشروط شده، برای آخرین بار در مسیر همکلاسیاش قرار گرفت تا او را راضی به ازدواج کند اما دختر دانشجو با عصبانیت فریاد کشید: «از تو متنفرم، مزاحم بیسر و پا!»
«اسماعیل» که با شنیدن این جمله احساس کرد همه غرورش له شده، از همان لحظه تصمیم شومی گرفت: «باید هاله را از میان بردارم.» اما توانایی این کار را در خودش نمیدید. در آن شرایط روحی به هم ریخته یک هفته به دانشگاه نرفت اما دیگر طاقت نداشت. میدانست که «هاله» ساعت ۴ بعد از ظهر کلاس دارد و ساعت ۱۷ و ۳۰ دقیقه به خوابگاه برمیگردد. بنابراین سر کوچه خوابگاه به کمین نشست.
«هاله» همراه چند تن دیگر از دوستانش از سرویس دانشگاه پیاده شد. هنوز چند قدمی به طرف خوابگاه نرفته بود که «اسماعیل» عصبانی به طرف «هاله» و دوستانش رفت. دختر دانشجو با بیمحلی از کنارش گذشت اما پسر انتقامجو با صدای بلند فریاد زد: «میخواهم خانوادهام را برای خواستگاری بفرستم. تو هم باید اجازه بدهی.»
«هاله» که از این برخورد شوکه شده بود، با عصبانیت از پسر مزاحم خواست دست از رفتارهای کودکانهاش بردارد اما هنوز چند قدم دور نشده بود که ناگهان «اسماعیل» با کارد بلندی که در دست داشت، به طرف او حمله کرد و ضربهای به او زد و گریخت. دختر جوان در میان بهت همکلاسیهایش، بی آن که فریادی بزند، دست به پهلویش گذاشت و آرام روی زمین نشست و لحظاتی بعد هم جان باخت. ساعتی بعد مأموران پلیس، پسر جنایتکار را دستگیر کردند.
«اسماعیل» نیز در حالی که از مرگ دختر مورد علاقهاش شوکه به نظر میرسید، با اعتراف به قتل دختر مورد علاقهاش، با چشمانی اشکبار صحنه جنایت را بازسازی کرد. قضات نیز پس از برگزاری جلسه محاکمه و با توجه به درخواست اولیای دم، عامل قتل را به قصاص نفس- اعدام- محکوم کردند.
http://rizba.blogsky.com/من و حس اینکه هر لحظه اینجایی!
فراموشم می
کنی به سرعت رفتن، سراغم نمی گیری تا لحظه بودن، مرا بی احساس پنداشتی، ندانستی
سراسر احساسم، نفهمیدی چنان غرق در عشقم که با تو غم نمی دانم، بی قرارم تا تو
برگردی، جدایی چه سنگین است، بی تو بودن سایه شوم است، تو آنجایی با آرزوهایت خوش و
خرم غافل از احوال ما سرمست میگردی، من و دلواپسی هایم درد جدایی می سرائیم، راستی
یادم هست قطره اشکی که فرو ریخت از چشم هایت، آنگاه در آغوشم آرمیدی، چگونه باور
کنم وفایت را در اوج بی تابی، چگونه بگذرم از خاطره هایت که همچون رودی پیوسته بر
من جاری است و به مانند عشقت رهایم نخواهد کرد، از من بر تو تنها چشمه سار روان
محبت است که می ماند، باران بی دریغ احساس و شب ناله های بی تو بودن که تو هیچ
نشنیده ای از آن، مرا با من رهسپار کردی تا مرز بی فروغ تنهایی، در باورم نیست این
لحظه های بی رحم زمانه، من و دست خطی که با هم بغض داریم، خنده هایت از دیدن جمله
هایم، صادقانه می گویم، باور کن! چشمانم را
بیاد داری؟ تمنایی داشت که تنها تو می دانستی، نگاهم دیدی و بر رفتنت اسرار کردی،
براستی دل شکستن را از که آموختی؟ چگونه مشق وفاداری مینوشتی؟ من در پی دیدار تو،
تو در پی دیدار یار، در دیاری بی نشان، از من گذشتی آنچنان که هر لحظه اسیرم در غم
علت آن. اکنون کجایی با من بگو، سر در آغوش که داری بازگو، خنده هایت با دیگری،
قرار از قلب من می برد ای بی وفا، عهدت شکستی بی دریغ، گناه نا کرده ام کردی دلیل،
هر چه گفتی سوار بر باد شد، گفته هایت در دلم فریاد شد. هر چه گفتم دروغ پنداشتی،
جمله راست بود، ولی باورشان نداشتی. شاید ندانی حس
قریب دیدنت را با رقیبی که هیچ نداند از قلب ما، پس چه شد آن شوق و اشتیاق لحظه های
واپسین، برق چشمانی که جز تمنایم نداشت، گرفتار هوای که شد؟ آمدی با دلبری هایت
اسیرم ساختی، دیدی چگونه عشق تو شد مکتبم، اکنون رهایم می کنی؟ من و حس اینکه
هر لحظه اینجایی، چشمهای به اشک نشسته ام در غروبی از جنس شب، غروری که شکاندی،
عشقی که انکارش کردی، دستهایم که می نویسند، گرمایی که یادت هست، انتظارت را خواهیم
کشید تا که بیایی، صبوری می کنیم تا لبخندت را دوباره ببینیم و تو تلخی احساس
غریبانه ما را که از نبودنت زنگار بسته است، هنوزم باور نداری؟ شبها برایت می
نویسم، تو را می طلبم که دلم را تصاحب کرده ای، در پس این دلدادگی قصه ای ناگفته
دارم، که تاب گفتنش را هیچ ندارم، حتی با تو که محرمی جز تو ندارم، آشنایی با
سرگذشتم اما راز دلم با تو نگویم. قلب من خانه ای دارد با دری همیشه باز بروی
تو. میهمان قلبم
باش بار دگر ای بی وفا! منبع : مردمان
WwW.Rizba.Blogsky.com
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم
فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت،
معلوم شد که
لطافتم پایین آمده!WwW.Rizba.Blogsky.com
زمانی که دمای بدنم را سنجید،
دماسنج 40 درجه اضطراب
نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز
دارم
تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند
به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم،
چون دیگر نمی توانستم با
دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین
شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،
چون نمی
توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام
شکایت کردم،
معلوم شد که مدتی است صدای خدا را آنگاه که در
طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم...!WwW.Rizba.Blogsky.com
خدای مهربان برای همه این مشکلات به
من مشاوره رایگان داد،
و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم
از این پس تنها از
داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک
لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت
یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه
برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان
آسوده مصرف کنم.WwW.Rizba.Blogsky.com
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند :
رنگین
کمانی به ازای هر طوفان،
لبخندی به ازای هر اشک،
دوستی فداکار به ازای هر
مشکل،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا.
جمله
نهایی :
عیب کار اینجاست که من "آنچه هستم" را با " آنچه باید باشم " اشتباه می
کنم،
خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،
در حالیکه آنچه هستم نباید باشم
...زنده یاد احمد شاملو
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .WwW.Rizba.Blogsky.com
وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .WwW.Rizba.Blogsky.com
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .WwW.Rizba.Blogsky.com
وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .
وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .
وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .
وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .
وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .
به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟WwW.Rizba.Blogsky.com
بسیاری از جوانان تصور
میکنند که زندگی مشترک وشرایط به وجود آمده در زمان ازدواج مانند شرایطی است که در
زمان دوستی یا نامزدی بین دو طرف حاکم بوده است و مقایسه بین این دو شرایط برای
تعدادی از زوج ها باعث شده تا بدبینی خاصی نسبت به زندگی مشترک داشته باشند . در
حالی که دنیای دوستی و نامزدی دنیای بسیار متقاوتی از زندگی مشترک میباشد. دنیای
دوستی دنیای رویاها و ایده آل هاست در حالی که زندگی مشترک دنیایی کاملا حقیقی و
ملموس است . دنیایی که در آن خوبی ها و بدی ها در کنار یکدیگر است و تنها میتوان
با تلاش و کوشش و صبوری دنیای ایده آلی ساخت . دنیای دوستی سراسر شیرینی ، امید و
شرایط مطلوب است . اینجا مرد مورد علاقه ات کاملا در اختیار توست . برای با تو بودن
به اندازه کافی فرصت دارد تنها به تو میاندیشد و به همه خواسته هایت تن در میدهد
. زن مورد علاقه ات به همان گونه است که تو میخواهی ، تنها به فکر توست و برای
رضایت و خوشنودیت تلاش میکند در زمان دوستی از گذشته خود به راحتی صحبت میکردی ،
از همه خواسته هایت بی پرده سخن به میان میآوردی و احساس میکردی که گذشته و حالت
از خودت میباشد . و آزاد هستی تا در انتخاب خود تجدید نظر کنی . همه چیز را
عاشقانه مینگریستی و از کمی ها و کاستی ها به راحتی میگذشتی چون باور داشتی که
باید این زندگی رویایی را شیرین نگاه داشت و برای شیرین بودن آن باید از عیب ها
گذشت . اما همین که وارد زندگی مشترک میشوی شرایط کاملا تغییر میکند . اینجا دیگر
صحبت از تحمل کردن است . اینجا صحبت از یک عمر زندگی است . اینجا خوبی و بدی،
شیرینی و تلخی و زشتی ها و قشنگی ها در کنار همدیگر است .
در دنیای
دوستی محبوب تو خود را به شکلی ایده ال به تو ارایه میکرد اما در زندگی مشترک تو
باید از او یاری ایده آل بسازی دنیای دوستی دنیای نیاز های عاطفی، و نیازهای غریضی
است . در این دنیا برای رسیدن به خواسته هایت باید محبوب و مطلوب دوستدار خود باشی
. اینجا رفع نیاز هایت در ردیف اول اولویت های زندگیت میباشد بنا براین خود را
برای برآورده شدن نیاز های عاطفی یا دیگر نیاز های غریضی خود آماده میکنی . اما در
زندگی مشترک با برآورده شدن این نیازها، مسائل دیگری در اولویت زندگی قرار میگیرند
. ومردان براساس ساختار مغزی ونوع وظیفه ای که در طول تاریخ آفرینش بر عهده آنها
گذاشته شده کار و موفقیت های اجتماعی خود را در راس همه امور قرار میدهند . اما
زنان ایده آل ترین شرایط زندگی برای آنها زمانی بود که مرد مورد علاقه شان تنها به
آنها فکر میکرد و هیچ چیز جز زن محبوب شان در اولویت کار آنان نبود اما با ادامه
زندگی و هویدا شدن نیاز های اساسی دیگر مرد، زنان از رابطه معشوقانه خود سر خورده
شده و تصور میکنند که: محبت و عشق مرد مورد علاقه آنها کم رنگ شده است . بنا براین
نسبت به همه روابط مشترک حساس شده که این حساسیت تصور سلطه طلبی و زیاده خواهی زنان
را در افکار مردان پرورش میدهد .
و این مسئله خود باعث میشود تا
در برابر نیاز عاطفی و احساسی زنان واکنش های منفی از خود بروز دهند . اینجا یک
رابطه ساده وعاطفی تبدیل به رابطه ای پیچیده و پر از شک و ظن میشود . که حل آنها
تنها به دست روانکاوان متبحر انجام میپذیرد . بزرگترین اشتباه زنان در این مرحله
از زندگی این است که به حساسیت های خود دامن بزنند . یا بین خود و محبوبشان فاصله
ایجاد کنند . یا تصور کنند که اگر با مردی دیگر ازدواج میکردند عشق آنها همیشه پر
رنگ و ثابت بود . در حالی که همه مردان برای آشنا شدن به روحیات زنان و تطبیق دادن
روحیات خود با زنان مورد علاقه شان نیاز به کسب مهارت عشق ورزی دارند که این وظیفه
اصلی هر زنی است که مرد مورد علاقه خود را درمهارت بیان احساسات درونی و عشق ورزی
متبحر کند . او باید خود را به مرد مورد علاقه خود نزدیک تر کرده و به او بفهمانند
که من یک زنم . من کانون عشق و عاطفه هستم . من دوست دارم وقتی با من زیر یک سقف
هستی دنیای مردانه خود را فراموش کنی و چون من تو هم به یک کانون عشق و محبت تبدیل
شوی .WwW.Rizba.Blogsky.com
WwW.Rizba.Blogsky.com
همچون زمانی که آرزوی با هم بودن را در سر میپروراندیم . محبت
تو برای من تنها زمانی که نیاز جنسی داری برایم کافی نیست بلکه من باید دایم و
پیوسته از تو انرژی محبت و عشق بگیرم تا بتوانم شاداب و با طراوت زندگی کنم . زنان
تصور نکنند که تنها با بیان یک بار این جملات و ظیفه آموزش مرد مورد علاقه خود را
به پایان رسانده اند . بلکه این کار نیاز به پشتکار و به کار گرفتن فنون و جذابیت
های زنانه است . چون مردان وظیفه مهارت عشق ورزی و بیان احساسات خود را فراموش
میکنند چون این وظیفه اصلی آنها نیست و نیمکره مغز آنان که وظایف غیر احساسی و
عاطفی را به عهده دارد بزرگتر از نیمکره مغزی است که وظیفه عاطفی و احساسی را به
عهده دارد . در ضمن مردان موجودات تنوع طلبی هستند که اگر آنان را رها کنید زنی
دیگر را همچون شما اسیر نیازهای عاطفی و جنسی خود میکنند . در دنیای دوستی همه
روابط عاشقانه و بی عیب و ایراد است اما در زندگی مشترک این عشق ها کم رنگ شده و
عیب ها خود را نمایان میسازند . در این نوع زندگی باید از خرد و اندیشه کمک گرفت و
به خود و محبوبمان بفهمانیم که هر انسانی دارای معایب و محاسنی است . و پیدا کردن
فردی که فقط خوبی در او باشد محال است همانطور که خودم یا شما دارای نقاط ضعف و عیب
هایی هستیم .WwW.Rizba.Blogsky.com